روزها در راهند
لحظه ها بیدارند
و من اینجا نزدیک
چسبیده به حس بودن
هم نوا با چرخش این چرخ بزرگ
هم صدا با گردش این گوی کهن
عمر را می بویم
عشق را می جویم
راز را پنهانی با زمین میگویم
دست در دست خدا
پای بر جا پای خدا میکوبم
تا که شاید این راه -گر نلغزد پایم-
قفسم باز کند
نفسمی تازه کنم
جریان جان را در خود احساس کنم
تا به سوی ابدیت سفر آغاز کنم