«گفت»
تو مطب دکتر نشسته بود ،تمام وجودش رو نا امیدی و غم گرفته بود که ناگهان «نسیم»به زندگیش وزید
توی اون هیاهوی مطب چشمش فقط اونو میدید و گوشش فقط صدای اونو میشنید
چقدر آروم شد وقتی الهه «نسیم» حرف میزد
باورش نمیشد این دختر آرومی که کنارش نشسته کوه غم رو شونشه اما خم به ابرو نیاره و زمونه رو رام کرده
«نسیم» آماده ای مبارزه و آموختن بود و «گفت» غرق استقامت اون
«نسیم» به «گفت» گفت:
در حال زندگی کنه
آرزوهاشو داشته باشه اما به امید آیندهء رویاهاش خوشی های اکنون رو هدر نده
گفت:آدما یا هدفگران یا مسیرگرا
هدفگراها فقط هدف رو میبینن و از فرصتها لذت نمیبرند ، اگر به هدفشون برسن به پوچی میرسن و اگر نرسن افسرده میشن
مسیر گراها هدف رو دارن اما از هر شادی استقبال میکنن، اگر به هدف رسیدن با انرژی ادامه میدن و اگر نرسیدن وقتی به پشت سرشون نگاه میکنن میبینن چیزهای زیادی یاد گرفتن و از زمانشون استفاده کردن
«گفت» هدفگرا بود و این حالت لذت زندگی رو ازش گرفته بود
به آینده فکر میکرد که نکنه به چیزی که میخواد نرسه
اما حتا فکر ناامیدانه رو هم باید دفن میکرد
سخته اما ممکن
«گفت»منتظر تغییره منتظر تازه شدن
نسیم رو نفس کشیدن
«گفت»تصمیم گرفته یه جور دیگه زندگی کنه
به روش «نسیم»
با افکاری مشابه«نسیم»
با امیدی به وسعت بینهایت
و با عشقی به اندازهء خدا
امیدوارم موفق بشه