خدا وطن را آفرید
وطن یعنی صف نون و صف شیر وطن یعنی همش درگیر ، درگیر
وطن یعنی همین بنزین همین نفت همین نفتی که توی سفره ها رفت
وطن یعنی همین سهمیه بندی وطن یعنی کمربند و ببندی
وطن یعنی لیسانس ، علاف ، بیکار کمی چایی ، کمی قلیون و سیگار
وطن یعنی خیابان خواب ، معتاد پسرهای فرار ، ای داد بیداد
وطن یعنی تموم سهم ملت یه تیکه نونه و باقی خجالت
وطن یعنی من و تو در محافل ز درد اجتماع خویش غافل
وطن یعنی اداره ، زیر میزی اگه بیشتر بدی ؛ بیشتر عزیزی !
وطن یعنی هزاران پشت کنکور فدای مدرک از گهواره تا گور
وطن یعنی امیر قلعه نوعی! ( اونم ما رو گیر آورده به نوعی! )
وطن یعنی هزاران خونه خالی زن کوچه نشین ، مرد زغالی
. . .
وطن یعنی حقوق حقه زن : همه خوبن به جز مادر زن من!
وطن یعنی یه دانشگاه آزاد که کلی شهر ها رو کرد آباد!
وطن یعنی لباس برمودایی ( ولی تیپ قشنگیه ؛ خدایی !!! )
. . .
وطن یعنی که اصلاحات چینی وطن یعنی یه روز خوش نبینی!
وطن یعنی همین آیینه دق! وطن یعنی خلایق هر چه لایق
وطن یعنی تحمل ، تاب ، طاقت وطن یعنی حماقت در حماقت
چند روزه حالم خیلی خوبه
وقتی بعد از چند روز این وبلاگم رو باز کردم بازهم دوست خوبم راضیه واسم پیغام گذاشته بود
شاید مسخره باشه اما امروز که به «م» زنگ زدم بهش گفتم کاش بیشتر پیشم میموند و چند تا بدی ازش میدیدم تا از چشمام بیافته
احساس میکنم با علاقه ای که در من بوجود اومد که به جرات میگم بالاخره تا حدودی طعم عاشق شدن رو چشیدم دوباره میتونم دست به قلم ببرم، میدونم هیچ وقت مال هم نخواهیم بود اما باز همینش هم غنیمته
شاید اغراق میکنم اما میتونم مثل جبران خلیل که نامه های عاشقانه نوشت من هم بنویسم اما با این تفاوت که شاید هرگز اونیکه بهانه این نامه ها بوده هیچ وقت نفهمه و نامه های خودشو هیچ وقت نخونه
امیدوارم هرجا که باشه شاد باشه
امیدوارم همه آدم ها شاد و خوشحال باشن
پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، بمانی و آرام باشی ."
سلام سلام
قبل از نوشتن این مطلب یه مطلب و عکس سوزالود نوشته بودم
آخه دیروز یه اتفاق افتاد که ریختم بهم
بعد یهو متنی که نوشتم از صفحه پاک شدو نفهمیدم کجا پرید
به هر حال داغون بودم و رفتم پیش یه دوست
با حرفاش خیلی آرومم کرد
الان که شارژم چند تا اس.ام.اس با حال که از صبح واسم اومده رو مینویسم شما هم حالشو ببرید
* اگه میتونستم 2تیکه ات کنم میزاشتمت رو جفت چشام؛حالا که یه دونه ای میذلرمت تو قلبم
*جهان بی دوستان زندان جان است صفای زندگی با دوستان است
*اگر تمام شب را بخاطر از دست دادن خورشید گریه کنیم لذت دیدن ستاره ها را نیز از دست خواهیم داد
*مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشته اندکه به زمین دل نبسته اند
برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه خدا را از تو می گیرد