چه خوب شد دیشب به دادم رسیدی
داشتم خفه میشدم از هوای مسموم خونه
میدونی عزیزم میخوام جدا شم
از خونه
از جهنم
میخوام خودم باشم ، این حقو دارم مگه نه؟!!!!
نمیدونم چند تا جوون مثل من هستن که میخوان فقط با خداشون زندگی کنن
اینقدر واسه دیگران و خوش اومد والدین زندگی کردم که اصلا نمیدونم کیم؟کجام؟و هزار علامت سوال دیگه
دیشب رفتم پشت بوم ، بعد از اینکه باهات حرف زدم
حس بدیه وقتی از خدا شاکی باشی از کسیکه میگن مهربونترش نیست
تمام حرفامو تو بغضم ریختمو سنگ هامو باش وا کندم
از ته دل گفتم خسته ام
میفهمی خدا خسته
نمیخوام آرزوهامو الکی از سر خودت وا کنی
من بهترین چیزهارو
و آرزوهامو به بهترین وجه
در کوتاهترین زمان دنیایی میخوام
منو بفهم
من خسته ام و پر از آرزو و پرواز
کاش یکی منو از شبها پس بگیره
از شب میترسم
قبلا عاشق شب بودم
عاشق سکوت پر هیاهوش
عاشق مهتاب روشنش
عاشق ستاره های با وفاش
عاشق عشقبازی ابرو ماه
اما.......
الان فقط تاریکیشو میبینم
فقط هجوم خیالهای نا امیدی رو
یکی منو از شبها پس بگیره
روزگار هر شب عمر منو تو جام عیشش میریزه
و تو مهمونیه دوری از تو
جرعه جرعه امیدم رو مینوشه
میترسم تو شب تمام شم
منو از شب پس بگیر
تنهام
میترسم
روزها در راهند
لحظه ها بیدارند
و من اینجا نزدیک
چسبیده به حس بودن
هم نوا با چرخش این چرخ بزرگ
هم صدا با گردش این گوی کهن
عمر را می بویم
عشق را می جویم
راز را پنهانی با زمین میگویم
دست در دست خدا
پای بر جا پای خدا میکوبم
تا که شاید این راه -گر نلغزد پایم-
قفسم باز کند
نفسمی تازه کنم
جریان جان را در خود احساس کنم
تا به سوی ابدیت سفر آغاز کنم
بریده هایی از روزنامه
- پرگو و حراف فقط رازی را که نمیداند حفظ میکند مثل آفریقایی
-فقیر برای سیر کردن شکم خود در زحمت است و ثروتمند در معالجه معده سنگین فرانکلین
-روزها دفتر عمر شماست؛بهترین خاطراتتان را در آن بنویسید هلن کلر
-علت بدبختی و بیچارگی ما از دست دادن فرصتهایی است که صرف فکر کردن به خوشبختی و بد بختی میکنیم برنارد شاو